۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

تا آزادی


تاسوعا را یادتان هست ؟
همان روزی که افسار گسیخته بودند برای عاشورا ...
همان روزی که توی خواب هم نمی دیدند که مردم به بازخوانی حسین و آزادگی برخاسته اند ...
همان روزی که توی خواب هم نمی دیدیم که حرمت سالها ادعای حاکمیت اسلامی را هم نگاه ندارند و خون بریزند , آنچنان که گویی اینجا کربلا ...
همان روزی که ...
همان روزها ! همان روزها دوست لحظه های سبز و سیاه دانشکده مان را به اسارت بردند .
" مرضیه خدابخش " به همراه خواهرکش " سارا خدابخش " , حین پیاده روی آرام و در سکوت بازداشت و به همراه جمع دیگری به ساختمان وزراء منتقل شدند . پس از یک هفته اجازه ی تماس با خانواده یافتند , به اوین ( دو هفته در انفرادی ) , و سپس به بند نسوان منتقل شدند . بعد از بازجویی ها و تشکیل دادگاه , سارا خدابخش به 2 سال حبس تعلیقی محکوم و مرضیه خدابخش به 2 سال حبس تعلیقی و 4 ماه حبس تعزیری و 50 ضربه شلاق !!! محکوم شد .
...
این روزها , ما این سوی دیوارهای بلند اوین ؛ چشم به راه مرضیه و مرضیه ها , به درد بذر امید می کاریم
باشد که روز سبز آزادی , بهار ِ جوانه های به رنج سر از خاک برآورده مان باشد .
این جا , پشت دیوار های اوین و به یاد یاران ِ سبز ِ سلول های تنگ , هر روز میان تقدیر لرزان دستهامان , شمع کوچکی خواهیم افروخت , تا به قول ماندلا : " جهان بداند که شمع آزادی را خاموش نتوان کرد . "

____________________
پ.ن
1 . بنا داریم اینجا به یادگار بنویسیم , برای روزهای سرد پشت میله ها , برای مرضیه خدابخش _ دانشجوی ترم آخر مترجمی زبان ایتالیایی دانشگاه آزاد ( تهران شمال ) _ و مهم نیست که غریبه ای یا آشنا , که ما به درد مشترک آشناییم ...
2 . درج مشخصات در نظرات آزاد , و عدم درج آن به دلایل امنیتی قابل درک می باشد , حتی برای شما استاد عزیز ... !
____________________
عکس .ن
برای دوستان همدردم
مهربانان آزاده , امیدم آرامش تمامی شماست
مهرتان را سپاس , خنده هاتان پایدار , غمتان کوتاه
یاد و توجه و محبتتان سختی بند ها را از ذهن و روانم می زداید
محرم و مرهم قلب آزرده ام هستید
سلامت , پر آرامش , آزاد و شاد باشید
همیشه و همیشه
مرضیه ( سمیرا ) خدابخش
89/2/2

شنبه می رم اوین دوباره

_____________________

درد.ن

در بند اما سبز ( + )

۹۱ نظر:

مهتاب گفت...

مرضیه ...
الان کجایی ؟
چی کار می کنی ؟
کسی هست دردت رو مرهم بذاره ؟

مهتاب گفت...

یادته گفتی شماره م رو می بری از اونجا بهم زنگ می زنی ؟
منتظرتم ...

مهتاب گفت...

دکتر ق. امیدوار بود اون حکم لعنتی قابل خرید باشه ...
ما هم ته دلمون امید بسته بودیم ...
ولی دلمون غلط کرده بود مثل همیشه ...
.
.
.
سارا
گوشی تو دستم خشکید وقتی گفتی نه !

هم درد گفت...

طاقت بیار رفیق !

سعید گفت...

دیروز خیلی با هم به مرضیه فکر کردیم
دیروز خیلی با هم با مرضیه درد کشیدیم
دیروز خیلی با هم بی پناه بودیم
دیروز خیلی استبداد را لعنت گفتیم
دیروز خیلی با هم شلاق خوردیم
این دیروز لعنتی
این دیروزهای لعنتی
این امروزهای لعنتی
این روزهای درد که پایانی برایشان تصور نتوان کرد

بنفشه گفت...

مرضیه
یادت همه جا هست

مهتاب گفت...

ببین سعید چی نوشته برات مرضیه ...
ببین چطور به معرفت رو تن ِ واژه ها نقش خون ِ دلمون رو حک کرده ...
:
http://cheriketaraa.blogspot.com/2010/04/2.html

ناشناس گفت...

به یادتیم رفیق.

الهه ناز گفت...

جنگل به یاد فتح شما
همیشه سرسبز است...

مهتاب گفت...

داره بارون میاد این بیرون ..
این روزهای بارونی قشنگ , از پشت میله ها هم قشنگ هست ؟
...
.....

مهتاب گفت...

می خوام سارا رو ببرم پروفسور بوبوس ..
بلکه رو لب هاش یه کم لبخند بشینه ..
جای تو خالی ..
جای تو سبز ..

هم دانشکده ای گفت...

اندکی صبر دوستم
سحر
نزدیک
است

حمید گفت...

نمیتونن...شنیدم اوین اونقدرا هم جای بزرگی نیست...
شنیدم هفتاد میلیون توش جا نمیشه...
دیر یا زود آکواریوم میشکنه و شبنم زندانی به دریا برمیگرده...

علی گفت...

بچه ها سلام می رسونن

ناشناس گفت...

miduni hamishe vasam ye olgu hasti...ghavi bash mese hamishe...italiyayiha...bachehaye espaniayi...arabi...rusi...inglisi...hame o hame be yadetan...sabur bash marziye

SHAYAN

مهتاب گفت...

روزهای مزخرفیه تو دانشگاه مرضیه
یکی تصادف کرده و عکسش مونده و روبان مشکی ..
یکی سفره عقدش جمع نشده پر کشیده و لبخندش مونده و دسته گل های پر پر ِ سفید..
یکی از اوین یکراست رفته کنج خونه و خودش رو حبس کرده و درس و دانشگاه رو حروم ...
یکی هم که کنج اوین ..
می دونم مسخره ست این حرف که بهتر که نیستی ولی واقعا همون بهتر که نیستی !

مهتاب گفت...

دکتر ق. اسمت میاد مچاله می شه ...
گُر می گیره ..
پریشون می شه ..
یادم باشه اومدی برات تعریف کنم ..
یادت باشه زود بیای !

مهتاب گفت...

"سالن 6 " رو می خونم این شب ها و حس می کنم اونجا کنارت دارم اون هوای گرفته رو نفس می کشم ..
کنار همه تون ..
همه ی نازنین های در بند ..

الهه ناز گفت...

می دونی مرضیه؟وقتی نوشته ی سعید رو خوندم با خودم فکر کردم میشه خدا از رگ گردن به آدم نزدیکتر باشه و درد شلاق رو حس نکنه؟میشه تیر کشیدن مهره های کمر رو حس نکنه؟میشه سوزش غرور رو زیر شلاق نفرت و کینه و استبداد حس نکنه؟میشه مرضیه؟

الهه ناز گفت...

مرضیه!
گرگم به هوا رو یادته؟
ده
بیست
سی
چهل
پنجاه
.
.
.
حالا ولی آقا گرگه ده تا ده تا نمی شمره
آقا گرگه گشنشه
آقا گرگه یکی یکی می شماره
می خواد شکار کوچولوشو یواش یواش زجر بده
چرا آقا گرگه ی بدجنس بلا
راست راستکی گرفتت مرضیه
بالا بلندی نبود
بری روی اوج امنش بایستی؟
یا روی همه ی بالا بلندی ها گله ی گرگا صف کشیده بودن؟

الهه ناز گفت...

میگن اوین دیواراش بلنده
از سر تو هم بلندتره؟آره مرضیه؟

الهه ناز گفت...

با گیسوان سبز تو حرفی است
از زخم
از این جراحت ویرانه های دل...

الهه ناز گفت...

امروز شنبه است!
شنبه بود
سر کلاس بودم
صدای دکتر م تو گوشم می پیچید
صدای گام های لرزون تو توی دلم!امروز برگشتی اوین دیگه؟نه؟

یعنی نمی دونه با صداش سرگیجه می گیرم؟آخه میدونی اولین کلاس رو بعد از اعدام آرش و محمد باهاش داشتم.صداش نمیذاشت درست بمیرم.منم ازش بدم اومد.هنوزم بدم میاد،تا همیشه.

سعيد گفت...

مث شروع فيلم آژانس شيشه اي كه ميگفت : فاطمه... فاطمه ... فاطمه جان!
حالا بايد بگوييم: مرضيه... مرضيه... مرضيه جان.
فقط توي هردوش يه حس مشترك وجود داره. استيصال و اينكه مي دونيم واسه يه هدفه كه بايد تحمل كرد اين همه ستم و ظلم رو
پس طاقت بيار رفيق

مهتاب گفت...

"
اگر هنوز کفن آزادی
شریف ترین پیراهن است
بگذار در پیراهن آزادی بمیرم
...
"

ناشناس گفت...

تو شعر بخون میخوام گریه کنم...از داد زدن خسته شدم....خسته شدم...
مرضیه دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره....
ولی صبورباش


شایان

مهتاب گفت...

امروز احسان منو وسط راهرو دید ..
یواش اشاره کرد کشیدم کنار !
گوشه ی اون بُرد ِ مقام ِ عظمی ِ کنار در !!
فکر کن ! چه جایی !!
گفت : تو این وبلاگه که رو در و دیوار چسبوندن رو دیدی ؟
گفتم : اوهوم
گفت : می تونی نظر بذاری توش ؟
گفتم : اوهوممم
گفت : من نمی تونم ! قسمت نظرات باز نمی شه برام ! می تونی به جای من یه چیزی بذاری اونجا ؟
گفتم : اوهومممم
گفت : براش بنویس : خیلی مخلصیم !
.
.
.
برات می نویسم :
مرضیه جانم
احسان گفت :
خیلی مخلصیم !

مهتاب گفت...

این دومین نفر بود که به من گفت برای نظر گذاشتن مشکل داره !
نمی دونم چرا !؟
اگر مشکل خاصی هست خبرم کنید منم بفهمم موضوع چیه ؟!
حالا یا حضوری وسط راهرو کنار بُردِ مقام عظمی یا بسیج یا حراست یا ... !!
یا بصورت غیر حضوری و دیواری !

مهتاب گفت...

دکتر خ.ف حالت رو می پرسه شدیدا ..
من چی بهش بگم ؟
خوبی ؟
...
داستان ملاقات پر دردسرمون رو براش تعریف کردم !
فکر می کنی بهم چی گفت ؟
گفت : "خیلی جونوری !"
تحویل بگیر !
پشت دیوارهای اوین می شه دو نقطه دی کشید ؟
مگه دست ِ خودشه ؟
می کشیم !
با ماژیک سبز !
D:

مهتاب گفت...

احساس می کنم برای تک تک رفیق های در بندمون که حتی نمی شناسمشون هم می تونم پشت دیوار اوین بنویسم !

احساس می کنی بتونی به نیابت از همه شون بخونی ؟؟

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
مهتاب گفت...

با عرض معذرت نظر قبل پاک شد
چون اینجا جاش نیست که بعد از این همه تازه بخوایم روی لزوم خیلی چیزها و عدم انفعال در برابر خیلی چیزها بحث کنیم ...

ناشناس گفت...

مرضیه کی میای؟؟؟؟
زودی بیا میخوایم با هم سالگرد ندا رو برگزار کنیم...
میای ...مگه نه؟؟
مرضیه چشم انتظارتیم


شایان

ناشناس گفت...

دانشگاه پره از کاغذهایی که اسم تو روش نوشته شده.
پشت دیوارهای اوین به یاد مرضیه خدابخش
شاید اونشب که وزرا بودم تو همون سلولی بودم که تو هم اونجا بودی
هم سلولی هم دانشگاهی همدردم صبور باش
ما پیروزیم

الهه ناز گفت...

این دو دست خسته ام را
از تن سردم جدا کن
این تن تب زده ام را
زیر هر شکنجه بگذار
توی یک بیابون دور یا توی دخمه ای تاریک
بزن آتیش این تنم را
اما هرگز
اما هرگز
نمی تونی که بگیری یک وجب از وطنم را
....
این ترانه رو این روزا گوش می کنم
خیلی قدیمیه
حتی خواننده ش رو هم نمی شناسم
فکر کنم عماد رام باشه
اما باهر بار گوش دادنش تو میای جلوی چشمم،خیال تو...

الهه ناز گفت...

مرضیه!من دیروز یه وانت خیلی درب و داغون رو دیدم که پشتش نوشته بود:...ولی یه روز خوب میاد

الهه ناز گفت...

مرضیه!
یه روز،توی بهمن،دهه ی انفجار کور توی تلویزیون یه خانمی که از زندانی های زمان شاه بود توی برنامه ای که برای زنان زندانی اونموقع بود داشت می گفت"به کی بریم بگیم که دختر پونزده ساله رو برای نوشتن یه بیت شعر روی تخته ی مدرسه گرفتن،بردن؟"شعر رو هم خوند ولی یادم نیست،برای وطن بود.من همون موقع جلوی تلویزیون گفتم:"بیا به ما بگو!"
که اگه نوشتیم:
"در زمستان ذوق و اندیشه،سبز بودن چه جرم سنگینی ست"
میگیرنمون،میبرنمون
...........
حالا تو هم یه روزی باید بگی به کی بریم بگیم که ما رو برای راه رفتن در سکوت توی پیاده رو گرفتن بردن؟
اما امیدوارم اونروز هیچ کس نباشه که بخواد جوابتو بده!که بگه بیا به ما بگو!

ناشناس گفت...

مرضیه
دانشگاه بدون تو غریبه...انگار یه چی کم داره...ولی عطرحضور تو همه جا هست و ندای آزادی سر میده...
مرضیه خدابخش ..خدا دوست داره..

شایان

الهه ناز گفت...

دکتر ی میگه خدا زنه!!!!چون میگه :انا لطیف
تو ذهنم میگم:اگه خدا زنه پس چرا قاضی شده؟
بعدش میگم:خب خدا انا جبار متکبر هم
گفته پس مرده!!!!
..........
امروز روی تابلوی کلاس نوشته شده بود "بحث سیاسی ممنوع!"
ازش عکس گرفتم وقتی اومدی برات می فرستم.
تو ذهنم میگم:ممنوع ع ع ع ع ع حتی!
دکتر ی گفت...،ولش کن خیلی شعار میده...

ناشناس گفت...

مرضی!!!!
به ایتالیایی "آزادی" چی میشه؟؟؟
آخه هرچی گشتم نتونستم تو سرزمین مادری>به زبون مادری "آزادی " رو پیدا کنم...
چی میشه؟؟؟؟کسی هست بگه؟؟؟؟
شایان

ناشناس گفت...

به اميد آزادي همه انسان ها. هر چيزي قيمتي داره و قيمت آزادي زندانه.

حاج حسین گفت...

اللهم فک کل اسیر
دلم برای آزادی و عدالت می تپد و امید آن دارم که در سپیده دمانش بال بگشاییم و بوی خدا را که همینم نزدیکی هاست با تمام وجود حس کنیم...
به نظرم خدا در "دیکتاتورستان "ها نیست!
خدا از بوی تعفن دیکتاتوری بیزار است...

ناشناس گفت...

راهي براي كمك به سميرا وجود داره؟

مهتاب گفت...

سلام دوست عزیز ناشناس ...
به لحاظ درسی بله , به کمک نیاز داریم برای جبران ِ وقفه ی تحصیلی ِ سمیرا (مرضیه) ؛ اگر هم دانشکده ای و هم رشته هستی ...
و باقی قضایا هم ...
دعا !

مهتاب گفت...

به دکتر می گم : استاد ما توی پروژه ها گیر کردیم .. وقت نمی کنیم ! نمی شه کم ترش کنید ؟
می گه : غر نزن دختر !
می گم : غر نمی زنم به خدا ! منتش رو هم داریم ...
می گه : پس کامل داشته باش !
...
مرضی ! منتت رو کامل دارم !
تا تهش !
______________
پ.ن
انقدر " مرضی " گفتن ِ شایان دلم رو می لرزونه ...

مثل لحن یه برادر ...
مثل لحن ِ برادر ِ نداشته ت ...

حاج حسین گفت...

از جد و جهد شما در زمینه وبلاگ نویسی و سبز بودن باید تشکر کرد
در کامنت قبلیم مقصود خاصی نداشتم
ولی چنان که می دانی
"خدا از بوی تعفن دیکتاتورها بیزار است"!!!

ناشناس گفت...

من هميشه دعا مي كنم براي زنداني براي گشنه ها و براي تو راه مونده ها. مساله اينه كه براي اين جور موارد بايد راهي وجود داشته باشه به دور از هيا هو و به دور از تبليغات.

مهتاب گفت...

زنده باشی دوست عزیز
مساله اینه که توی این آشفته بازار راه رو به همه چیز بسته اند
هرچند به هر حال نور , روزنه ای پیدا می کنه و محبوس نخواهد موند

و منظورت رو از هیاهو و تبلیغات درست متوجه نشدم راستش
پیگیری ِ درسی و وبلاگ دور از هیاهو ترین راهی بود که سراغ داشتیم
اگر فکر خاصی داشتی ممنون می شیم از به اشتراک گذاریش

ناشناس گفت...

الملک الیبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم
سرزمین با کفر باقی میماند اما با ظلم باقی نمی ماند!


شایان

ناشناس گفت...

تا کـــــی باید بـــــی صدا فریاد کرد؟؟؟
پشت یه وانت نوشته شده بود:
اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست...


شایان

ناشناس گفت...

همیشه وقتی تو دانشکده...تو هر کلاسی که میرم و یه صندلی خالی میبینم...همیشه تو سلف ..تو سالن...تو حیاط...یه صندلی خالی میبینم..یاد روزایی می افتم که مرضی پیشمون بود..حس غریبی میاد تو جونم..وقتی اون صندلی خالی رو میبینم...


شایان

ناشناس گفت...

sei coraggio
daii
sempre nel nostro pensiero
gazie amiche

ناشناس گفت...

سلام
من يه نفر رو مي شناسم كه مي گه ميشه براي سميرا كاري كرد.به هر حال هر كاري ميشه بايد انجام داد.

مهتاب گفت...

سلام دوست عزیز
ممکنه یه آدرس ایمیل بذاری بیشتر با هم صحبت کنیم ؟
متشکرم

ناشناس گفت...

راستی مرضیه امروز یه همایشی گذاشته بودن با عنوان "مثبت اندیشی و کودک درون" با حضور خانم خدابخش...
گفتم نکنه مرضیی خودمونه...
روزگارغریبی شده....

شایان

مهتاب گفت...

وای شایان ...
منم وقتی اسم سخنران همایش رو دیدم تکون خوردم ...
چرا ؟
چرا اینجوریه ؟
چرا باید اینجوری با روح و روان آدم بازی بشه ؟

ناشناس گفت...

آخه مهتاب روح و روانی واسمون نذاشتن که...
به عمق روح هرکس که نگاه کنی یه آدم افسرده رو میبینی...
اصلا میشه مثبت اندیشید؟

شایان

ناشناس گفت...

دلم برات تنگ شده خیلی وقته
لحظه ی دوری از تو خیلی سخته

ناشناس گفت...

آخ مرضی...
مرضی...
روز مادر نزدیکه...
چی میکشن مادرا..
مرضیه جان...
و تو ...



شایان

ناشناس گفت...

marziyeh joonam man yeki az bachehaye daneshgaham english mikhoonam. kaghazi ro ke in blog ro roosh neveshte boodan az poshte yeki az sandakiya bardashtam.kheyli delam gereft vaghti verede site shodam :( saboor bash ma bishomarim o pirooz. motmaenam. khodet dar bandi vali roohe SABZET motmaenan azade azizam. be omide azadit ghahreman
M. KH

الهه ناز گفت...

سلام مرضیه!
برای تموم مدتی که نیومدم اینجا
معذرت معذرت
تموم لحظه هایی که خیالت میاد تو ذهنم و گریه م میگیره رو یادداشت می کنم با روز و ساعت...
خجالت می کشم مرضیه...خیلی خجالت می کشم...واسه همین کم میام

مهتاب گفت...

امروز
14 خرداد
خرداد ِ پر از حادثه
تولد مرضیه ( سمیرا ) ی نازنین ماست
.
.
.
تولدت مبارک عزیز ِ پشت میله های سرد

مهتاب گفت...

.
.
.
روز مادر های پای سنگ های سرد
مادر های کنج ِ دیوار های بلند
روز مادر های صبور ِ دردمند
مبارک
.
.
.

ناشناس گفت...

مرضی جون تولدت مبارک
غمت کم

شایان

ناشناس گفت...

تقدیم به تو....

واسه ماها مقدسی آخه تو مرضی
گل یاسی به خدا،نه علف هرزی

علف هرز اونه که تو رو تو قفس انداخته
همون که عذابت داده و ازنفس انداخته

ولی تو! عمق نگاهت همش اینو میگه
امیدی هست شایدم یه فرصت دیگه

ببین سارا و مهتاب و بچه ها رو
یا بی گناهان دربند یا رو "دار"و

تو "دانشکده" بی تو.. زمان چه بد میگذره!
بگم "غمکده" این طوری فکرکنم بهتره

واسه مهتاب دیگه شب مهتابی بی معنیه
این که بگیم :صبورباش! واسش یه جور تو دهنیه

مرضی!زندگی بدون تو یه ثانیه ش هم بی مزه س
ننگ بر حکومتی که طرفداره غزه س

مرضی!بیا و واسم به ایتالیایی ترانه بخون
نرو از پیشم..همینجا فقط بمون و بخون..

صدات تو اوین بغضمو می شه کنه
به خدا با امیده که ظلم و جور ریشه کنه

گوش کن!!!این صدای قلب سارا و مهتابه
قلبی که از دوری تو روز و شب بی تابه

ای خدا! پرنده رو رها کن و بهش آزادی ببخش

ما همیشه به یادتیم ای "مرضیه خدابخش"


S H A Y A N

ناشناس گفت...

وقتی همه خواب بودند...




شایان

هم درد گفت...

رازقی پرپر شد, باغ در چله نشست, تو به خاک افتادی, کمر عشق شکست, ما نشستیم و تماشا کردیم!!!!!!!!!!!!!!!

SHAYAN گفت...

دردلی با نلسون ماندلا....

نلسون! حال داری؟ یه کم برام از آزادی میگی؟
آخه خسته شدم از چرندیات عبدالمالک ریگی

نلسون خسته شدم از عوام فریبی گسترده
حالا که آفریقا عاقبت به خیر شد و خالی از برده

نلسون! از حال ما خبردار میشی؟ از طریق VOA
پس چرا تا حالا نکردی واسه ی ماها دعا؟

نلسون! از شمع آزادی گفتی...،هنوز هست پابرجا؟
یا خودتو گول زدی و ما الکی میزنیم درجا؟

نلسون! خوب میدونی که تا ابد ظلم نیست
آقای ماندلا! الان تعبیرتون از آزادی چیست؟

نلسون! میخوام همه حرفاتو یه بار دیگه مرور کنم..
واسم مهم نیست اگه از خط قرمزها هم عبور کنم

به امید این که جهان از آلودگی پاک شه و تمیز
بیش از این خستت نمیکنم ای نلسون عزیز...

ُS H A Y A N

مهتاب گفت...

چه کردی شایان
...
.......
یا عالمه حرف دارم
واسه خاطره ی سبز تولد
واسه دو تا شعری که نوشتی

واسه همه چیز
...

مهتاب گفت...

این روزا خودم به خودم تو دهنی می زنم شایان
باور می کنی
" صبور باش "
چه دردی داره
...

مهتاب گفت...

نلسون! از شمع آزادی گفتی...،هنوز هست پابرجا؟
...

مهتاب گفت...

و تو مرضی ...
وقتی از این لبه ی تیغ گذشتی از اون نگاه نازنین مبهوتت بین آغوشهای تنگ می نویسم ...
از اون اس ام اس ساعت یک ...
از اون ذوق شنیدن صدات ...
از نفس کشیدن ِ بیست و پنجم ...

نوید گفت...

جای خنده روی لب هات
مونده داغ دست جلاد
تن معصوم تو رو چه
به لگد یا زخم شلاق
...

مهتاب گفت...

اشک نریز ...
اشک نریز لعنتی ...
فرض که این مدرک مسخره گرفتنش 6 سال طول بکشه ؛ از دکتری تقلبی آکسفورد که بهتره !
تو 4 واحد اضافه تر از ما پاس کردی !
4 واحد اوین !
...

مهتاب گفت...

بیا تمرکز کنیم مرضی ...
همون کاری که استاد ش. ی نازنین پیغام داد و غرق ِ شوق شدیم با هم پای پیغامش ...
"
امیدوارم توی این ایام تمرکزشو روی درس بذاره چون می دونیم که برای نجات این کشور هیچی موثرتر از تحصیل و بالا بردن اگاهی نیست
"

ناشناس گفت...

خسته نشو.....
بیاید هیچکدوم خسته نشیم!

ناشناس گفت...

چه خوبه اینجا!

ناشناس گفت...

چقدر اينجا آروم شده. ديگه خبري از كسي نيست كه بگه زنده ايم.

مهتاب گفت...

زنده ایم
هستیم
استواریم
بی شماریم
...

مهتاب گفت...

دلیل آرامش اینجا شاید این باشه که عزیزمون داره موقتا پشت دیوار های اوین , آزادی رو نفس می کشه ...
هرچند ...
اوین و اوین ها هنوز لبریزه از عزیزانمون ...

ناشناس گفت...

اوین شده دانشگاه ،بس دانشجو توشه
اسم شکنجه گاه هم که مدت هاست روشه

S H A Y A N

هم درد گفت...

می‌شه بگی دقیقاً کی آزاد می‌شه؟؟؟

چه خوب می‌شد اگه تو دانشکده براش مراسم استقبال می‌گرفتیم....

ناشناس گفت...

مرضی امروز مثلا "روز جوان" است...تبریک بگم؟؟؟؟
به کدامین گناه نکرده اونجاست...به خدا 5دقیقه هم زوره اون تو باشه...وقتی بیرون زندون انقدر آدم حس خفگی داره...اون جا....

یه جوون دلش داره پیرمیشه...مثه خیلی از جوون های دیگه...

ش ا ی ا ن

ناشناس گفت...

سلام
حداقل يه خورده اطلاع رساني رو به روز كنين تا خودمون سانسور نشيم.

مهتاب گفت...

سلام
عذر خواهی منو بپذیرید که دیر اومدم ولی عوضش با خبر خوب اومدم !

می تونیم با گل و شیرینی پشت دیوارها آزادی سمیرا ( مرضیه ) رو جشن بگیریم ...
خدا رو شکر دو ماه و نیم ِ باقی مونده ندیده گرفته شد و عزیز دلمون امروز به خونه برگشت ...
بی واهمه ی انتظار ِ دوباره ی بازگشت به پشت میله ها ...

امید برای آزادی همه شون ...
همه ی پرنده های نامدار و بی نام ِ اسیرمون ...

مهتاب گفت...

همراهی این مدت خاطره ی گسی بود برای همه مون و خودش که دورادور خبرهای اینجا رو داشت ...
پیام تشکرش رو صمیمانه یه همه می رسونم تا موقعی که خودش بیاد و جمعمون جمع شه ...
مرسی از همه ...
حتی کسانی که در سکوت اینجا رو دنبال کردن و دل نگرون بودن ...

شایان گفت...

وقتی خبر رو شنیدم بال درآوردم!
مرضی ! حالا وقتشه به ایتالیایی ترانه بخونی !
تموم شددیگه خوندنه مرثیه
مژده رسید که برگشته مرضیه
امید که با امید بسازه...دوباره...
یک زندگی تازه...
خدا بزرگه...
پر از رمز و رازه...

شایان گفت...

انقدر هول شدم شعر رو اشتباه تایپ کردم
.....
اومد که با امید بسازه
یک زندگی تازه

آگاهی گفت...

سلام من تازه اینجا اومدم ویاد دیوارهایی افتادم که بهترین فرزندان این ملت در آنجا اسیرند ویادشان میکنم چون یادمان کردند
راستی خوشحال میشم با هم تبادل لینک کنیم اگه مایل بودین خبرم کنید ممنون میشم
به امید ایرانی آزاد وآگاه

ناشناس گفت...

آزادیت مبارک قهرمان

الهه گفت...

مرضیه جانم
مرضیه ی نادیده ام
دلتنگ صدا کردنت بودم بانوی غریب آشنا...همین